رمان عاشقانه راز عمارت پارت 88
رمان عاشقانه راز عمارت پارت 88
*******
پارت هشتاد و هشتم :
ساعت 4 بود و … اوه خدای من 11 تماس از دست رفته از محدیث جون و محدثه داشتم .
و چند پیام از محدثه که می خواست هر چه زود تر با او تماس بگیرم.
یا خدا … چی شده مگه ؟ نکنه برای زن عمو یا عمو اتفاقی افتاده ؟ خدا خودت کمک کن
راز عمارت
in jokkade.ir
شماره محدثه را گرفتم و گوشی را دم گوشم گذاشتم
و در همون حالت به سمت حیاط عمارت رفتم تا هم نفسی تازه کنم
و هم از ان خفقان عمارت خلاص شوم اخه تمام چراغ ها خاموش بود .
چندین بوق خورد اما برنمی داشت. داشتم قطع می کردم که صدای خواب آلودش در گوشی پخش شد
محدثه- بله؟ هر کی هستی فردا حرف می زنیم .بای
راز عمارت
in jokkade.ir
-نه نه محدثه قطع نکن یه دقیقه… خواهش می کنم… چی شده بود که زنگ زدی؟ نگران شدم.
محدثه- بابا چی می خواد بشه نصفه شبی اخه…. خوابم میاد فردا حرف می زنیم
**********