رمان عاشقانه راز عمارت پارت 77
رمان عاشقانه راز عمارت پارت 77
*******
پارت هفتاد و هفتم:
نگاه ها گیج شده بود و در این وسط نگاه پسره شجاع بود که با لبخند مرموزی بر لب به سمتم بود.
در این هنگام صدای زنگ در، من و از اون شرایط خلاص کرد.
خدا پدر ومادر اونی که پشت درهست رو بیامرزه… از فاش شدن سوتی ام جلوگیری کرد.
بلند شدم و رفتم در رو باز کردم .محبوبه خانم بود .
اومد داخل و من دیگه به جمعشون برنگشتم و رفتم بالا تا لباس هام رو عوض کنم تا بریم شهر بازی .
راز عمارت
in jokkade.ir
یه مانتوی طوسی و شلوار و شال سفید و کفشای طوسی پوشیدم و برگشتم پیششون
و ملیکا خانم رو دیدم که حسابی مشغول صحبت با محبوبه خانم بود. اما بقیه نبودند.
آقا کیان تا من رو دید گفت: اومدن ملیکا جان .
بعد نگاهی به من کرد و ادامه داد: منتظر شما و مهدیار بودیم که….
نگاهی به پشت سرم کرد و گفت: که اومدین …بریم ؟ شما که کاری نداشتین ؟
-نه کاری ندارم.. کیانا اولویت داره در همه چیز.
راز عمارت
in jokkade.ir
**********