رمان عاشقانه راز عمارت پارت 70
رمان عاشقانه راز عمارت پارت 70
*******
پارت هفتادم:
ولی چرا به من می گفت محبوبه جون
یعنی از صدا تشخیص نمیده که این صدای یه ادم جوونه ؟
…یدفعه نگاهم به اون یکی دستم افتاد که مقابل دهنم بود به علت خمیازه …
خاک تو سرم!
به طبقه بالا دویدم تا لباسی مناسب بپوشم .
بعد تعویض لباسام داشتم میرفتم پایین که گفتم بزار یه سوپرایزی هم من انجام بدم…
به اتاق کیانا رفتم… اروم خوابیده بود .
اروم صداش کردم چند باری که بلاخره بیدار شد.
کیانا- دلدا بزال بخوابم دیگه
راز عمارت
in jokkade.ir
-عزیزم بلند شو الان وقت خواب نیست …
می خوام یه کاری کنم که خوشحال بشی …
مثلا یه چیزی که خیلی دوست داری چیه ؟
کیانا که حالا تو این یک هفته تفریح ان چنانی نداشت زود بلند شد و گفت:
مثلا بلیم شهل بازی ؟
-حالا تو پاشو کارایی که میگم رو بکن تا بعدا ببینیم چی میشه.
کیانا-چی کال کنم؟
-اول میری یه دوش میگیری منم برات لباس اماده می کنم
بعدش میپوشی … موهات رو همنجور که یادت دادم می بندی
و می شینی تو اتاقت تا بیام صدات کنم باشه؟
راز عمارت
in jokkade.ir
کیانا سری تکون داد و اونقدر هیجان بیرون رفتن داشت
که بدون معطلی به سمت حموم رفت.
منم براش لباس حاضر کردم و رفتم پایین …
وای چه بد شد ؟ تنهان از وقتی رسیدن؟
قدمام رو تندتر کردم تا زودتر بهشون برسم
اما تو پله های اخر پام گیر کرد به شلوارم و
نزدیک بود به صورت بخورم زمین ، که خداروشکر جمع کردم.
**********