رمان تخیلی جهش در زمان پارت 98
رمان تخیلی جهش در زمان پارت 98
****
پارت نود و هشتم :
با ترس به صندلی خیره شدم. اصلا دلم نمی خواست روش بشینم.
موهای چربمو مرتب کردم و گفتم
-من: ب…بزار تا یه خورده آماده گی پیدا کنم!
همه ش بهانه بود. می خواستم به یه نحوی جیم بشم. اما لامصبا محاصرم کرده بودن.
زیرچشمی و ریز ریز به هردوشون نگاه می کردم. آخه چرا من؟
جهش در زمان
in jokkade.ir
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
-من: الان میشینم.
توی عمرم تا حالا این قدر اضطراب نداشتم. اگه خودمو جلوشون خیس کنم آبروم میره.
جهش در زمان
in jokkade.ir
روی صندلی ساکن شدم و به مرکا گفتم
-من: خب باید چیکار کنم؟
ابروهاش مچاله شد. دستشو لبه ی در گذاشت و گفت
-مرکا: نگاش کن. فک می کردم برگ برنده ی بشریته…
**********