رمان تخیلی جهش در زمان پارت 93
رمان تخیلی جهش در زمان پارت 93
****
پارت نود و سوم :
نسترن دهنشو از لبه ی لیوان جدا کرد و گفت
-نسترن: اون قدرام راحت نبود. سارا یه بار بیهوش شد.
تا اسم بیهوشی اومد پریدم وسط!
-من: بله. خلاصه خیلی سختی کشیدم.
نسترن که اصلا هیچ کاری نکرد. راستش اصلا نقشی نداشت.
جهش در زمان
in jokkade.ir
زدم زیر خنده. نسترن زیر چشمی بهم نگاه کرد و گفت
-نسترن: حالا یه بار تو عمرت به یه دردی خوردی، واسه من شاخ نشو.
-مرکا: خب حالا می خواین چیکار کنین؟
جهش در زمان
in jokkade.ir
دهنمو بستم و به سمت مرکا برگشتم.
-من: خب راستش باید سفرمون و شروع کنیم! می دونی که منظورم چیه؟
سرشو پایین گرفت.
-مرکا: عجیبه که این قدر ریلکسی!
**********