رمان تخیلی جهش در زمان پارت 87
رمان تخیلی جهش در زمان پارت 87
****
پارت هشتاد و هفتم :
اخم بین ابروهاش از بین رفت. با چشمای گرد شده ای گفت
-نسترن: جدی؟ خب چی گفت؟
-من: باید یه جای خلوت پیدا کنیم. آها! توی خونه ی مرکا!
جهش در زمان
in jokkade.ir
-نسترن: چی؟ مرکا! مطمئنی داری کار درستی می کنی؟
-من: آره. خب چه عیبی داره؟
-نسترن: خب می دونی مرکا یه خورده عجیبه! نمی دونم. اگرم می خوای تا بریم اونجا.
جهش در زمان
in jokkade.ir
-من: اصلانم عجیب نیست. آره! می خوام بریم اونجا.
سوالی که توی ذهنم بود ،این بود که ترس نسترن از مرکا چیه؟
تا جایی که یادمه مرکا مثل خواهر بزرگترمه و هیچ خطایی نکرده.
**********