رمان تخیلی جهش در زمان پارت 60

رمان تخیلی جهش در زمان پارت 60
*******
پارت شصتم :
-نسترن: هوی! تو چرا همچین می کنی؟
گوی رو محکم به طرف خودش کشید و گفت
-دیوید: یا دست از سرم برمی دارین یا هرگز گوی رو به شما نمی دم.
می خواستم یه چک افسری بخوابونم توی دهنش.
چقدر از این بشر متنفرم! نفس عمیقی کشیدم و به نسترن نگاه کردم.
نگرانی توی چشماش موج می زد. فکری به ذهنم رسید.
لبخند خبیثانه ای زدم و گفتم
-من: آقای دیوید آناجس! می دونی اگه بهمون کمک نکنی چی میشه؟
آدرس خونتو لو می دم!
جهش در زمان
in jokkade.ir
برگشت. با چهره ی ناراحت و نگرانی گفت
-دیوید: چی؟
سرمو بالا و پایین کردم و گفتم
-من: آدرس خونه تو به همه ی مردم شهر می گم!
لرزش دستاش بیشتر شد. سکته نکنه! سرشو بالا گرفت و گفت
-دیوید: باشه! کمکتون می کنم.
خوشحال شدم. گوی رو داخل جعبه گذاشت و دستم داد. گفت
-دیوید: شما باید این گوی و اون کتاب رو پیدا کنین.
جهش در زمان
in jokkade.ir
-نسترن: خوب اون کتاب کجاست؟
-دیوید: توی زمان گذشته ست!
سر جام میخکوب شدم. آب دهنم که عین سنگ شده بود رو به زور قورت دادم.
-نسترن: تو زمان گذشته؟
-دیوید: آره.
این کتاب توی زمان گذشته چیکار میکنه؟ ما نمی تونیم بریم اونجا!
-من: خب ما نمی تونیم بریم گذشته! می تونیم؟
اصلا اون کتاب توی گذشته چیکار می کنه؟
**********