رمان تخیلی جهش در زمان پارت 47

رمان تخیلی جهش در زمان پارت 47
*******
پارت چهل و هفتم :
در و باز کرد.
-مرکا: برین تو.
به آرومی داخل شدم. فضای اتاق خیلی نورانی بود.
اشپرخونه انتهای خونه بود و حال پذیرایی هم با بهترین سلیقه تزیین شده بود.
دو تا در هم سمت چپ بودن و یه در هم سمت راست!
من و نسترن عین ندید بدیدا دور خودمون می چرخیدم.
مرکا درو بست و گفت
-مرکا: راحت باشین!
جهش در زمان
in jokkade.ir
لباسمو در آوردم و روی مبل گذاشتم.
نسترن که کنار آپزخونه ایستاده بود،چشم غره ای رفت و گفت
-نسترن: گفت راحت باشین. نگفت که خونمو بهم بریزین!
حرفای نسترن هیچ تاثیری روی دیوونه بازی های من نمی زاره.
کنارم ایستاد و با صدای آرومی گفت
-نسترن: فکت درد نمی کنه؟
بهش نگاه کردم.خیلی ناراحت و غمگین بود.دستمو زیر چونم گذاشتم و گفتم
-من: هنوز یه خورده درد داره!ولی خب بهتره!
جهش در زمان
in jokkade.ir
لبخندی روی لباش نشست.گفتم
-من: تو چی؟خوبی؟انگار یه خورده زخمی شدی!
به شکمش نگاه کرد. لباساش خونی شده بود.مرکا از توی اتاق بیرون اومد
و نگاهی به نسترن و لباساش انداخت و گفت
-مرکا: چی شده؟حالتون خوبه؟
گفتم
-من: خب راستش من خوبم اما نسترن یه خورده درد داره.
**********