رمان تخیلی جهش در زمان پارت 38

رمان تخیلی جهش در زمان پارت 38
*******
پارت سی و هشتم :
به نسترن اشاره کرد و گفت
-نسترن: یه کاغذ داری؟می خوام آدرسشو بهتون بگم.
خوشحال شدم.نسترن زیب کیفشو باز کرد و گفت
-نسترن: خیلی کوچیکه!خودکار ندارم.
میلار خنده ی بلنده ای کرد و گفت
-میلار: خودکار برای چی!
جهش در زمان
in jokkade.ir
دستشو روی صفحه ی کاغذ گذاشت.نور سبزی زیر دستش ایجاد شد.
-من: وای!
تمام آدرس روی کاغذ نمایش پیدا کرد.کاغذ و دستم داد و گفت
-میلار: بهش بگین من شما رو فرستادم.
لبخندی زدیم و هر دو از سر جامون بلند شدیم.درو باز کردم که نسترن گفت
-نسترن: مطمئن باشین این دنیا رو سرو سامون می دیم!
احساس کردم حالت چهره ی میلار بشاش شد.لبخندمو بیشتر کردم و گفتم
-من: خداحافظ.
جهش در زمان
in jokkade.ir
هر دو از خونه بیرون رفتیم.به آدرس روی کاغذ نگاه کردم.
نوشته بود مرداب آناتاهی ، خونه ی دیووید اناجس!
پس فامیلیش آناجسه!مرتیکه فک کرده کیه که توی دنیا هرج و مرج راه می ندازه.
حالا مشکل اینجا بود که نمی دونستیم مرداب اناتاهی کجاست!
نسترن که کاغذ رو دستش گرفته بود نگاهی به سمت چپ خونه انداخت و گفت
-نسترن: این ور که بن بسته!پس حتما اون طرفیه!
-من: خسته نباشید دانشمند!بعد از اون چیکار کنیم؟
**********